لطفا صبر کنید ...

قدرت اندیشه

پیرمردی تنها در یکی از روستاهای آمریکا زندگی میکرد. او میخواست مزرعه سیب زمینی اش را شخم بزند، اما این کار خیلی سختی بود. تنها پسرش بود که می توانست به او کمک کند، که او هم در زندان بود .
 پیرمرد نامه ای برای پسرش نوشت و وضعیت را برای او توضیح داد :
 “پسرعزیزم؛ من حال خوشی ندارم چون امسال نخواهم توانست سیب زمینی بکارم . من نمی خواهم این مزرعه را از دست بدهم، چون مادرت همیشه زمان کاشت محصول را دوست داشت. من برای کار مزرعه خیلی پیر شده ام. اگر تو اینجا بودی تمام مشکلات من حل میشد . من میدانم که اگر تو اینجا بودی مزرعه را برای من شخم میزدی. دوستدار تو پدر”.
طولی نکشید که پیرمرد این تلگراف را دریافت کرد: “پدر، به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن، من آنجا اسلحه پنهان کرده ام”.
 ساعت 4 صبح فردا مأموران و افسران پلیس محلی در مزرعه پدر حاضر شدند و تمام مزرعه را شخم زدند بدون اینکه اسلحه ای پیدا کنند. پیرمرد بهت زده نامه دیگری به پسرش نوشت و به او گفت که چه اتفاقی افتاده و میخواهد چه کند؟
پسرش پاسخ داد: “پدر! برو و سیب زمینی هایت را بکار، این بهترین کاری بود که میتوانستم از زندان برایت انجام بدهم”.

پردازش موازی سامان


طراحی و پیاده‌سازی شده در شرکت پردازش موازی سامان

کلیه حقوق مادی و معنوی وب‌سایت برای صاحبان آن محفوظ است © ۲۰۱۲ - ۲۰۲۵