جشنواره آبان
لطفا صبر کنید ...

Archive for the ‘پردازش موازی سامان – سخنی دیگر’ Category

شرکتهای آینده گرا

Posted on: بهمن ۶ام, ۱۳۹۴ by sppcco

شرکت اینتل فردی را در استخدام خود دارد بنام برایان دیوید جانسون. سمت او در این شرکت بسیار جالب است: فوتوریست (futurist) که ترجمه فارسی آن می‌شود آینده‌گرا. با واژه فوتوریسم به معنای آینده‌گرایی بعنوان یک جنبش هنری و ادبی و با تعلقاتی که به مدرنیسم و نوگرایی دارد از قبل آشنا هستیم، لیکن مشاهده آن بعنوان یک پست سازمانی در یک شرکت عظیم سازنده تراشه‌های کامپیوتری قدری شگفت آور بود (حداقل برای نویسنده این یادداشت).

حال بگذارید ببینیم شرح وظایف آقای جانسون در این شرکت چیست. پیش از آن، بد نیست بدانیم که سمت ایشان تا سال 2010 میلادی، معمار تجربه مصرف کنندگان (Consumer Experience Architect) بوده است – که البته برای ما مدیران و کارشناسان ایرانی به قدر کافی فوتوریستی محسوب می‌شود. با توجه به ایده‌های خلاقانه‌ای که داشته و با نظر مدیر ارشد تکنولوژی اینتل، در سال 2010 همزمان با نوشتن کتاب آینده صفحه نمایش (Screen Future) در زمینه چگونگی استفاده انسانها از کامپیوتر، تلویزیون و تکنولوژی‌های مرتبط در آینده، به این سمت منسوب گردید. شرح وظیفه ایشان در اینتل عبارت است از future casting. ترجمه اش می‌شود عبارتی همچون قالب ریزی آینده، یعنی چیزی فراتر از پیش‌بینی و پیش‌گویی؛ اینجا صحبت از شکل دادن به آینده است؛ سخن از ساختن آینده در میان است. آقای جانسون بطور مشخص روی این موضوع کار می‌کند که در سال 2020، نحوه تعامل انسانها با کامپیوتر، تبلت، تلویزیون و دستگاههای مشابه چگونه خواهد بود. او برای انجام کارش، علوم اجتماعی را با علوم کامپیوتر و هوش مصنوعی در‌هم می‌آمیزد و جالب‌تر اینکه یکی از ابزارهای مهم کارش نوشتن داستان‌های علمی و تخیلی است. البته فیلم هم می‌سازد و نقاش چیره دستی هم هست!

به افق دید این شرکت توجه کنید. داشتن چنین فردی در چنین سمتی، خود گویای نحوه تفکر مدیران و تصمیم گیرندگان این سازمان است. و البته فراموش نکنیم که این امر منحصر به اینتل نیست. آشنایی من با آقای جانسون بخاطر مصاحبه ای بود که مجله ساینتیفیک امریکن در شماره اخیر خود با او کرده بود. قطعا افراد مشابهی با سمت‌های مشابه در شرکتهای عظیمی چون گوگل، مایکروسافت، آی بی ام و اپل نیز مشغول کار هستند و شاید نام برخی از آنها خیلی هم رسانه ای نشده باشد. مقاله‌ای دیگر در شماره اخیر مجله دیسکاور، به آینده صنعت هواپیما و ساخت فرودگاه‌ها پرداخته و سال 2052 را بعنوان هدف بررسی‌های خود برگزیده است. در این مقاله به ایده‌های شگفت انگیز افرادی برمیخوریم که در سازمان ناسا یا شرکت ایرباس کار می‌کنند. بله، کار آنها طراحی و برنامه‌ریزی برای چهل سال آینده است!

آیا صاحبان صنایع کوچک و بزرگ در کشور ما نیز می‌توانند با اطمینانی قابل قبول برای آینده برنامه ریزی کنند؟ البته اینجا در مورد ده سال و چهل سال صحبت نمی‌کنیم و به سه سال و پنج سال هم راضی هستیم. به امید روزی که شرکت‌های بزرگ ایرانی نیز افرادی چون جانسون را در استخدام خود داشته باشند و بتوانند در ساختن و شکل دادن آینده نقشی موثر بازی کنند.

آری، به امید آن روز.

بهزاد مقصودی
نوشته شده در تاریخ : 31 اردیبهشت 1391

پردازش موازی سامان

اعتراف به ضعف

Posted on: بهمن ۶ام, ۱۳۹۴ by sppcco

وقتی از ریچارد برونسون بنیانگذار شرکت ویرجین، سوال شد که به عقیده شما خصوصیات یک رهبر موفق چیست؟ پاسخ داد: من به هنگام مصاحبه‌های عمومی بیقرار بودم و به لکنت می‌افتادم. رفع این ضعف بسیار پیچیده بود ولی هنگامی که به یاد سخنرانی مدیر ارشد شرکت جهانی مشاوره مدیریت افتادم که در ابتدای جلسه با شجاعت گفت: من هم درست مثل شما نقاط ضعفی دارم و جمعیت حاضر نیز شجاعتش را ستود و به شدت او را تشویق کرد، متوجه شدم که کارکنان نیاز به آن دارند که بدانند رهبر آنها نیز به برخی از نقاط ضعف خود اعتراف می‌کنند. این باعث ایجاد اعتماد و به تبع آن جذب کارکنان می‌شود. در واقع اگر مدیری تلاش کند که خود را از هر نظر کامل جلوه دهد، دیگر نیازمند به یاری دیگران نخواهد بود، به کارکنان نیاز نخواهد داشت و عمل او نشانگر آن خواهد بود که خود از عهده همه کارها برمی‌آید. دانستن این نکته که کدام ضعف‌ها را می‌توان آشکار ساخت، خود یک هنر با ارزش است و البته نباید هرگز نقاط ضعفی را آشکار ساخت که عیبی نابخشودنی تلقی می‌شوند.

پردازش موازی سامان

شما را چگونه می شناسند؟

Posted on: بهمن ۶ام, ۱۳۹۴ by sppcco

آلفرد نوبل از جمله افراد معدودی بود که این شانس را داشت تا قبل از مردن، آگهی وفاتش را بخواند!
زمانی که برادرش لودویگ فوت شد، روزنامه‌ها اشتباهاً فکر کردند که نوبل معروف (مخترع دینامیت) مرده است. آلفرد وقتی صبح روزنامه ها را می‌خواند با دیدن تیتر صفحه اول، میخکوب شد:
«آلفرد نوبل، دلال مرگ و مخترع مر‌گ آورترین سلاح بشری مرد!» آلفرد، خیلی ناراحت شد. با خود فکر کرد: «آیا خوب است که من را پس از مرگ این گونه بشناسند؟»
سریع وصیت نامه‌اش را آورد. جمله‌های بسیاری را خط زد و اصلاح کرد. پیشنهاد کرد ثروتش صرف جایزه‌ای برای صلح و پیشرفت‌های صلح آمیز شود. امروزه نوبل را نه به نام دینامیت، بلکه به نام مبدع جایزه صلح نوبل، جایزه‌های فیزیک و شیمی نوبل و … می‌شناسیم. او امروز، هویت دیگری دارد.

یک تصمیم، برای تغییر یک سرنوشت کافی است!

پردازش موازی سامان

ریسک های نمایشی و یا ریسک های حساب شده

Posted on: بهمن ۶ام, ۱۳۹۴ by sppcco

یک شرکت بزرگ دنبال مدیر عامل می‌گشت. برای انتخاب شخص کارآمد، مدیر منابع انسانی آن شرکت پیشنهاد داد تا از افراد برگزیده، امتحان‌هایی در طبیعت گرفته شود.

پیتر، کلی و مارتین آمادگی خود را اعلام کردند. برای آنها توضیح داده شد که سه امتحان در پیش رو دارند: پرش با طناب ارتجاعی، سوار قایق شدن در شیب و در آخر، مسابقات قایقرانی در پایان روز…

پیتر با خطرهای زیادی مواجه شده بود.در مرحله نخست طنابش را تا آخر باز کرد که بتواند هیئت داوران را تحت تاثیر قرار دهد. سپس فریادکشان در هوا معلق شد و هنگامی که دستش به آب رسید همه تحت تاثیر قرار گرفتند! در شیب، برای شیرجه زدن در آب تردید نکرد. این کار دیوانگی محض بود، ولی ختم به خیر شد و توانست سوار قایقی که میان صخره ها بود، بشود. برای مسابقه قایقرانی، از بردن کوله‌ای که محتوی آب و غذابود؛ خودداری کرد… سرانجام از خط پایان گذشت، تشنه وگرسنه…اماپیروز!

کلی 10 بار قلاب طناب ارتجاعی را چک کرد و بالاخره بعد از 7 دقیقه پرید.وقتی هم که می خواست سوار قایق بشود، از همه جهات آن را چک کرد تا مطمئن شود در وضعیت کاملا خوبی قرار دارد. طی مسابقات قایقرانی، او پشت رقیبانش می‌راند تا اگر یکی از آنها مجروح شد، کمکش کرده و او را تا مرحله اول که پشت سر گذاشته بودند، برگرداند.

و اما مارتین، او تقریبآ توجه کسی را جلب نکرد. در مرحله نخست، دستش به آب نرسید ولی بدون جیغ و فریاد و بدون معطلی تا مسابقه شروع شد، پرید. در قایق بدون هیچ ادا و کار نمایشی بیهوده‌ای، در وسط آن نشست. وقتی که پیتر در آب شیرجه زد، او به سادگی طناب‌های قایق را گرفت و سوار شد. در مسابقه قایقرانی هم نفر دوم شد، اصلآ خسته نبود ضمن اینکه بقیه آب آشامیدنی خود را به پیترداد.

و امروز، مارتین آن شرکت را مدیریت می‌کند. او خیلی محتاط است، ولی همه می‌توانند روی او حساب کنند. انتخاب او از بین رقیبانش توسط مدیر منابع انسانی، انتخاب درستی بود زیرا: او در موارد غیرضروری خطر نمی‌کند، ولی خوب می‌داندکه در صورت لزوم چگونه و چه کاری را با اقتدار انجام بدهد. او فرد محکمی است، به معنای واقعی و پرافتخار: او هیچگاه وسط توفان، کشتی را رها نمی‌کند. همچنین افراد داخل کشتی را، چون برای انجام کارها به تک‌تک آنان نیاز دارد.

برای مدیریت یک شرکت، باید ریسک کردن را بلد بود. اما پست و مقام‌های بالا، مسئولیت‌های بزرگی هم دربردارند: کارمندانی که زیر دست شما کارمی‌کنند، روی شما حساب می‌کنند و اصلآ دوست ندارند که برای یک بدلکار بی‌فکر کار کنند!

ریسک کردن خوب است…ولی ریسک‌های حساب شده!

“هنر مدیریت بر این اساس است که بدانید یک وقت‌هایی برای بهم نریختن ارکستر باید آرشه را بیندازید!”

برگرفته از مجله موفقیت

پردازش موازی سامان

تغییر نگرش

Posted on: بهمن ۶ام, ۱۳۹۴ by sppcco

می‌گویند در کشور ژاپن مرد میلیونری زندگی می‌کرد که از درد چشم خواب به چشم نداشت و برای مداوای درد چشم‌اش انواع قرص‌ها و آمپول‌ها را به خود تزریق کرده بود اما نتیجه چندانی نگرفته بود. وی پس از مشاوره فراوان با پزشکان و متخصصان، تنها راه درمان خود را مراجعه به یک راهب مقدس و شناخته شده می‌بیند.
وی به راهب مراجعه می‌کند و راهب نیز پس از معاینه به او پیشنهاد می‌کند که مدتی به هیچ رنگی به جز رنگ سبز نگاه نکند. وی پس از بازگشت از نزد راهب به تمام مستخدمین خود دستور می‌دهد با خرید بشکه‌های رنگ سبز، تمام  خانه را با سبز رنگ‌آمیزی کنند . همین طور تمام اسباب و اثاثیه خانه را با همین رنگ عوض می‌کند. پس از مدتی رنگ ماشین ، ست لباس اعضای خانواده و مستخدمین و هر آنچه به چشم می‌آید را به رنگ سبز و ترکیبات آن تغییر می‌دهد و البته درد چشم اش هم تسکین می‌یابد.
بعد از مدتی مرد میلیونر برای تشکر از راهب، وی را به منزلش دعوت می‌نماید. راهب نیز که با لباس نارنجی رنگ به منزل او وارد شده بود، متوجه می‌شود که باید لباسش را عوض کرده و خرقه ای به رنگ سبز به تن کند. او نیز چنین کرده و وقتی به محضر بیمارش می‌رسد از او می‌پرسد آیا درد چشم اش تسکین یافته؟ مرد ثروتمند نیز تشکر کرده و می‌گوید :” بله . اما این گران‌ترین مداوایی بود که تاکنون داشته.”
مرد راهب با تعجب به بیمارش می‌گوید بالعکس این ارزان‌ترین نسخه‌ای بوده که تاکنون تجویز کرده‌ام. برای مداوای چشم دردتان،  تنها کافی بود عینکی با شیشه سبز خریداری کنید و هیچ نیازی به این همه مخارج نبود. برای این کار نمی‌توانی تمام دنیا را تغییر دهی، بلکه با تغییر نگرشت می توانی دنیا را به کام خود درآوری. تغییر دنیا کار عاقلانه ای نیست، اما تغییر نگرشتان ارزان ترین و موثرترین روش می‌باشد.

پردازش موازی سامان

نقش ارتباط صمیمی با کارکنان

Posted on: بهمن ۶ام, ۱۳۹۴ by sppcco
“جف . ه”،مدیر یک شرکت بزرگ نرم‌افزاری، می‌گوید:
شرکت ما، یک هدف داشت: ” بیست درصد رشد سالانه در فروش و سودآوری.”
دوازده سال پیاپی به این هدف می‌رسیدیم. در یکی از سال‌ها که بررسی کردم دیدم که در فصل سوم سال، کارکنان به هدف پیش‌بینی شده رسیده‌اند.
سه ماه دیگر را چه بایست می‌کردند؟ به مرخصی بروند یا کارکرد خود را به حساب سال آینده بگذارند؟ در پی راهی افتادم که همگان را به تلاش سازنده‌تر وادارم.
به نوشتن نامه‌های شورانگیز و اندیشه‌آفرین پرداختم و از آنان خواستم تا بالاترین توان خود را نشان دهند.
یک نمونه از نامه‌ها چنین بود:
کارکنان گرامی
هنوز دو ماه از پایان سال باقی است و بسیاری از شما به تکمیل سهمیه تولید پیشنهادی رسیده‌اید. هرکس بخواهد می‌تواند به مرخصی کنار دریا برود. من هیچ مخالفتی ندارم . ولی چنانچه بخواهید، می‌توانید عملکرد خود را بالا ببرید و آنچه را در نهادتان دارید، آشکار سازید. به هوش باشید، توجه کنید.
هیچگاه تعهد خودتان را نسبت به استاندارد “برتر بودن” از یاد نبرید. هر روز اندکی بیشتر بکوشید. در یک ماه، مقداری چشمگیر خواهد شد.
ارادتمند:جف
پیامد این مهربانی و صمیمیت، با این پیام ساده و روشن که :”هرروز اندکی بکوشید، در یک ماه مقداری چشمگیر خواهد شد” این بود که سد سهمیه بندی شکسته شود و همه نگاه‌ها به برتر بودن کشیده شود. به گونه ای که جف در میان همگان، خود صاحب واحدی چهار ستاره شود.
برگرفته از کتاب درس هایی بزرگ از مدیران برجسته

پردازش موازی سامان

خود ارزیابی

Posted on: بهمن ۶ام, ۱۳۹۴ by sppcco
پسر کوچکی وارد مغازه ای شد، جعبه نوشابه را به سمت تلفن هل داد. بر روی جعبه رفت تا دستش به دکمه های تلفن برسد و شروع کرد به شماره گرفتن. مغازه دار متوجه پسر بود و به مکالماتش گوش میداد.
پسرک پرسید: خانم، میتوانم خواهش کنم کوتاه کردن چمنهای حیاط خانه تان را به من بسپارید؟
زن پاسخ داد: کسی هست که این کار را برایم انجام میدهد.
پسرک گفت:  من این کار را با نصف مبلغی که به او میدهید انجام خواهم داد.
زن در جوابش گفت: که از کار این فرد کاملا راضی هستم.
پسرک بیشتر اصرار کرد و پیشنهاد داد، من پیاده رو و جدول جلوی خانه را هم برایتان جارو میکنم. در این صورت شما در یکشنبه زیباترین چمن را در کل شهر خواهید داشت. مجددا زن پاسخش منفی بود.
پسرک در حالی که لبخندی بر لب داشت، گوشی را گذاشت. مغازه دار که به صحبتهای او گوش داده بود به سمتش رفت و گفت: پسرم، از رفتارت خوشم آمد؛ به خاطر اینکه روحیه خاص و خوبی داری، دوست دارم کاری به تو بدهم.
پسر جوان جواب داد:نه ممنون. من بیکار نیستم، من فقط داشتم عملکردم را میسنجیدم. من همان کسی هستم که برای این خانم کار میکند.

پردازش موازی سامان

خاطرات زمستان را به بهار نیاورید

Posted on: بهمن ۶ام, ۱۳۹۴ by sppcco
برفها آب شده بودند و دیگر خبری از سرمای زمستان نبود. فصل یخبندان تمام شده بود و کم کم اهالی دهکده شیوانا میتوانستند از خانههایشان بیرون بیایند و در مزارع به کشت و زرع بپردازند. همه از گرمای خورشید بهاری حظ میکردند و از سبزی و طراوت گیاهان لذت میبردند.
در آن روز، شیوانا همراه یکی از شاگردان از مزرعه عبور میکرد. پیرمردی را دید که نوههایش را دور خود جمع کرده و برای آنها در مورد سرمای شدید زمستان و زندانی بودن در خانه و منتظر آفتاب نشستن صحبت میکند.
شیوانا لختی ایستاد و حرفهای پیرمرد را گوش کرد و سپس او را کنار کشید و گفت: “اکنون که بهار است و این بچهها در حال لذت بردن از آفتاب ملایم و نسیم دلنواز بهار هستند، بهتر است روایت یخ و سرما را برای آنها نقل نکنی! خاطرات زمستان، خوب یا بد، مال زمستان است. آنها را به بهار نیاور! با این حرف تو، بچهها نه تنها بهار را دوست نخواهند داشت بلکه از زمستان هم بیشتر خواهند ترسید و در نتیجه زمستان سال بعد، قبل از آمدن یخبندان همه این بچهها از وحشت، تسلیم سرما خواهند شد.
به جای صحبت از بدبختیهای ایام سرما، به این بچهها یاد بده از این زیبایی و طراوتی که هم اکنون اطرافشان است لذت ببرند. بگذار خاطره بهار در خاطر آنها ماندگار شود و برایشان آنقدر شیرین و جذاب بماند که در سردترین زمستانهای آینده، امید به بهاری دلنواز، آنها را تسلیم نکند. پیرمرد اعتراض کرد و گفت : “اما زمستان سختی بود.”
شیوانا با لبخند گفت: “ولی اکنون بهار است. آن زمستان سخت حق ندارد بهار را از ما بگیرد. تو با کشیدن خاطرات زمستان به بهار، داری بهار را نیز قربانی میکنی! زمستان را در فصل خودش رها کن!
منبع : مجله موفقیت شماره 231

پردازش موازی سامان