بیست و سه سال پیش، نمایشگاهی با عنوان “انسان و فضا” در زیرزمین میدان آزادی تهران برگزار شد. یادم هست که سه بار طی سه روز متوالی از این نمایشگاه بازدید کردم. در آن روزها دانشجو بودم.
در دانشگاه تهران رشته الکترونیک میخواندم. نمایشگاه جالبی بود در مورد دستاوردهای انسان در زمینه فضا و فضانوردی. فیلمها، تصاویر و پوسترهای جالبی از سیارات و کهکشانها، زندگینامه فضانوردان و رکوردهای فضایی آمریکا و شوروی (سابق) جزو دیدنیهای این نمایشگاه بود. اما یکی از تکان دهنده ترین موضوعات این نمایشگاه، فیلمی کوتاه بود مربوط به حادثه ای که حدودا دو سال قبل اتفاق افتاده بود: انفجار فضاپیمای چلنجر.
آن روزها از اینترنت و وب و iPhone خبری نبود. حتی کامپیوترهای شخصی نیز هنوز وارد بازار ایران نشده بودند. بنابراین نمایشگاه انسان و فضا، فرصت غنیمتی بود برای کسب اطلاعاتی که در جای دیگر دستیابی به آن چندان آسان نبود.
به همین دلیل بود که چندین بار به آن نمایشگاه رفتم و بویژه فیلم مربوط به چلنجر را بارها و بارها دیدم. هفت فضانوردی که با لباسهای آبی رنگ ناسا وارد فضاپیما شدند، بیخبر از اینکه هفتاد و سه ثانیه پس از پرتاب، فضاپیمایشان به قطعاتی از آهن و فولاد شعله ور تبدیل خواهد شد. با خود فکر میکردم که آنها شهدای راه دانش هستند. بیاد ژیوردانو برونو می افتادم که چندصد سال پیش، بخاطر اعتقاد به نظریات کپرنیک که میگفت خورشید مرکز عالم است نه زمین، توسط کلیسای کاتولیک به آتش کشیده شد. یا خود گالیله، که از ترس شکنجه و اعدام ناچار شد عقایدش را مبنی بر گردش زمین به دور خورشید پس بگیرد. بشریت چه بهایی پرداخت کرده بود، تا اینکه آن روز فضاپیمای چلنجر آماده پرتاب به فضا بشود. ولی انگار آن هزینه ها کافی نبود. نهال دانش، باز هم نیاز به آبیاری داشت؛ و خداوندگار دانش، مطابق معمول قربانیهای خود را از میان پیشروترین چالشگران برگزیده بود.
بیاد دارم که همان سال، در کلاس ریاضیات مهندسی در دانشگاه، یکی از اساتید بزرگوار به مناسبت همین حادثه خطاب به ما دانشجویان گفت: “ما میتوانیم خوشحال باشیم که فضاپیمایمان منفجر نشده است. ولی فراموش نکنیم که فقط کسانی اشتباه میکنند که حرکتی را آغاز کرده باشند. اگر حرکت نکنیم، طبعا اشتباه هم نخواهیم کرد.”
درس بزرگی بود. شاید خیلی مهمتر و باارزشتر از ریاضیات مهندسی. افقهای بیکران علم، دانش و انسانیت، همواره توسط بزرگانی گشوده شده است که مال، جان و آبروی خود را به خطر انداخته اند. انفجار چلنجر، هرچند سفرهای فضایی را برای مدتی به حالت تعلیق درآورد، ولی درسهایی که بشریت از آن آموخت، منجر به سفرهایی شد که در دهه های پس از آن، تلسکوپ هابل را به مدار زمین فرستاد یا روباتهایی را رهسپار مریخ کرد. هنوز هم قرار بود کسانی که حرکت میکنند، اشتباه کنند. فضاپیمای کلمبیا هم هفده سال بعد، قرار بود به دلیلی دیگر منفجر شود.
و ما دانشجویان جوان، می آموختیم که برای مهندس شدن، فقط دانستن ریاضیات کافی نیست.
بهزاد مقصودی
نوشته شده در تاریخ : 14 اسفند 1389
Archive for the ‘مقالات’ Category
همسفر
اوایل پاییز امسال در قطاری که از هانوور به سمت فرانکفورت در حرکت بود، مرد کهنسالی را دیدم که یک ردیف جلوتراز من و در سمت دیگر قطار نشسته بود و کتابی در دست داشت و با اشتیاق فراوان مشغول مطالعه بود. دیگران نیز یا در حال مطالعه بودند، یا با کامپیوتر لپ تاپشان کار میکردند و یا با چشمهای بسته مشغول استراحت بودند. من نیز مجله ای در دست داشتم و هر از گاهی نگاهم به این همسفر سالخورده می افتاد. کتابی که در دست داشت بنظر میرسید رمانی به زبان آلمانی باشد. با خود فکر میکردم چه خوب می شد که در سرزمین خودمان نیز روزی شاهد افرادی باشیم که در قطارهای درون شهری یا بین شهری کتابی در دست داشته باشند و مطالعه بکنند. ساعتی بیش از حرکت قطار نگذشته بود که ناگهان صدای گریه ای به گوشم رسید. نگاه که کردم دیدم پیرمرد غرق در اشک شده و همزمان کتابش را هم میخواند. گریه اش تمام نمیشد. میخواند و میگریست. خیلی راحت و با صدای بلند میگریست. شاید بیش از ده دقیقه مدام خواند و گریست. بعد کتابش را برای دقایقی بست ولی گریه اش ادامه داشت.
صحنه عجیبی بود. مطمئن بودم که در میهن خویش شاید هرگز شاهد چنین رویدادی نخواهم بود. نه فقط به دلیل کمیاب شدن آدمهای اهل مطالعه، بلکه به دلیل دیگری که شاید همانقدر مهم باشد: عدم بیان عواطف و افکار. با خود فکر کردم که آیا ما هرگز این شهامت را داریم که احساسات خود را چنین راحت و صریح بیان کنیم، بدون سانسور و بدون رودربایستی. اندکی بیشتر تامل کردم و دیدم چه بسیارند مشکلاتی که ما در محیط کار یا خانواده داریم و ریشه آنها معمولا در همین عدم گفتگوی موثر، عدم بیان احساسات، ایده ها، اندیشه ها و دیدگاهها نهفته است. چه بسیار پیش می آید که از رفتار همکاری دلخور میشویم و به جای بیان مستقیم آن و تلاش برای یافتن راه حلی مناسب، رنجش خود را فرومیخوریم و بعدا آن را در موقعیتی دیگر و به شکلی ناهنجار و غیرمنتظره بروز میدهیم. در بهترین حالت ممکن است نزد دیگران از او غیبت کنیم. چه بسیار پیش می آید که از عملکرد دوست یا همکاری به وجد می آییم و خوشحال میشویم، اما توانایی ستایش و تقدیر از او را نداریم. انگار اینگونه رفتارهای خالص و صمیمی را به ما یاد نداده اند. بیشتر آموخته ایم که احساسات خود را بپوشانیم و مخفی کنیم.
مرد سالخورده مطالعه را از سر گرفته بود و با اشتها و اشتیاق داشت میخواند. نگاهش میکردم و می اندیشیدم. یکی دو ایستگاه مانده به فرانکفورت، کت زرد رنگش را که از بالای سرش آویزان کرده بود، پوشید و از قطار پیاده شد. میدانستم که دیگر هرگز او را نخواهم دید.
بهزاد مقصودی
نوشته شده در تاریخ : 3 اسفند 1389
زنده باد انسان
نسبت بین تجارت و روح آدمی چیست؟ سوال این است که آیا میتوان تاجری موفق و در عین حال انسانی موفق بود؟ آیا جمع این دو امکان پذیر است؟ هنگامی که کالای خود را در بسته بندیهای دلفریب در معرض فروش میگذاریم، آیا مطمئن هستیم که پاره های روح خود را نیز در همان بسته ها به فروش نرسانده ایم؟ آیا بهای موفقیت در کسب و کار را با روح و روان خود نمی پردازیم؟ وقتی کسب و کاری موفق راه می اندازیم، یا به مقام و منزلت و موقعیتی دست می یابیم، بد نیست این پرسشها را از خود بکنیم. متاسفانه پاسخ همواره آسان نیست. فرسایش روح و روان به تدریج و به آرامی روی میدهد و اگر دائما مراقب خود نباشیم، ممکن است بسیار دیر دریابیم که برای کامیابیهای شغلی، بهایی گزاف پرداخته ایم. حقارتها و خودخواهیها لحظه به لحظه در کمینمان نشسته اند و با کوچکترین غفلت ممکن است قلبی را به درد آوریم یا همراهی را آزرده سازیم.
خوشبختانه، در مجموعه تدبیر، به تصور ما و البته به تصدیق بسیاری از دوستان، فرهنگ و تفکر جاری، همواره این بوده که نباید اخلاق را قربانی موفقیت کنیم و پیوسته در کنار ترازنامه تجاری، ترازنامه اخلاقی و معنوی مجموعه خود را نیز به دقت مد نظر قرار داده ایم و به قول آن شاعر فقید، “انسان را رعایت کرده ایم”؛ و به خود می بالیم که موفقیت کسب و کارمان، به قیمت شرمساری در برابر وجدان خویش به دست نیامده است.
بهزاد مقصودی
نوشته شده در تاریخ : 18 بهمن 1389
به مناسبت 20 سالگی وب
وقتی که در نیمه شب 31 دسامبر سال 2010 به استقبال سال نو میلادی رفتیم، شاید افراد اندکی به یاد داشتند که دسامبر 2010 مصادف بود با بیستمین سالگرد تولد وب. بله بیست سال پیش در دسامبر سال 1990، وب روی کامپیوتر شخصی تیم برنرز لی (Tim Berners Lee) در ژنو سویس متولد شد. یک مرورگر و تنها یک وب سایت که هر دو روی همان دستگاه قرار داشتند. اما امروز، صدها میلیون کاربر در سراسر جهان در حال استفاده از تعداد بیشماری وب سایت برای انجام امور روزمره خود هستند، از تجارت و پژوهش گرفته تا خرید و تفریح و ارتباط با دیگر انسانها. اهمیت این پدیده به حدی است که شاید بتوان آن را بزرگترین اختراع بشر پس از الکتریسیته در نظر گرفت. تیم برنرز لی در مقاله زنده باد وب (ساینتیفیک امریکن – دسامبر 2010) علت همه گیر شدن وب را مبتنی بودن آن بر حقوق مساوی انسانها میداند و در تمامی مقاله، اصرار میورزد که هیچ شخص، شرکت یا دولتی نباید تسلط انحصاری بر تمامی یا بر بخشهایی از وب داشته باشد. وی نگرانی خود را از استفاده برخی شرکتها از استانداردهای خاص و غیرقابل دسترسی برای عموم (مانندiTunes شرکت اپل) ابراز داشته و گفته که این امر سبب تجزیه وب به بخشهای حصارکشی شده میگردد که با روح و مبانی اولیه وب سازگار نیست. وی دسترسی به اینترنت در عصر حاضر را بخشی از حقوق شهروندی هر انسان بر میشمارد و اشاره میکند که به عنوان نمونه، کشور فنلاند در اکتبر سال گذشته، دسترسی به اینترنت با سرعت حداقل یک مگابیت بر ثانیه را به عنوان یک حق قانونی و مدنی برای کلیه شهروندان آن کشور به رسمیت شناخته است.
امروزه با توجه به همه گیر شدن وب، شرکتهای بزرگ سخت افزاری و نرم افزاری در حال فراهم کردن بستری برای یکپارچه کردن وب و تلویزیون هستند. ایده ای که بدون دسترسی اکثریت مردم به اینترنت با پهنای باند بالا قابل تصور نخواهد بود. مایکل مویر در مقاله ای تحت عنوان تلویزیون همه کاره (ساینتیفیک امریکن – نوامبر 2009) به چالشهای مربوط به عملی کردن این ایده از مسائل حقوقی و تجاری، تا مسائل مربوط به واسط کاربر و پهنای باند پرداخته است. به زعم وی کشور ایالات متحده آمریکا، با پهنای باند متوسط 4.2 مگابیت بر ثانیه برای دسترسی به اینترنت، در مقایسه با کشورهای اروپای شمالی و آسیای شرقی، قدری عقب مانده محسوب میشود. برای مثال، سوئد با رقم 6.9، ژاپن با 8.0 و کره جنوبی با 11 مگابیت بر ثانیه در این رابطه بسیار پیشرفته تر از آمریکا هستند.
جایگاه ما در این عرصه کجاست؟ هنوز بسیاری از شهروندان ایرانی حتی به اینترنت 128 کیلوبیت بر ثانیه نیز دسترسی ندارند. نیاز روزافزون به امکان تبادل اطلاعات با حجم بالا بین شعب شرکتها و موسسات، همچنین تبادل دانش بین پژوهشگران، مهندسین و پزشکان ایرانی با همتایان داخلی یا خارجی آنها، نیاز به اینترنت با پهنای باند بالا را بسیار جدی نموده است.
با امید به اینکه مسئولین و تصمیم گیرندگان کلان فناوری اطلاعات کشور، به این حقوق شهروندی جدید با نگاهی جدیتر بنگرند، و با آرزوی سرافرازی و بهروزی کلیه هموطنان و بویژه کاربران عزیز نرم افزار مالی و اداری تدبیر در سال میلادی جدید.
نوشته شده در تاریخ : 12 دی 1389
اولین یادداشت
هنگامی که از طریق مدیر محترم وب سایت آگاهی یافتم که ستونی با نام یادداشت هفته به سایت افزوده شده و نخستین یادداشت را نیز من باید آماده کنم، با خود اندیشیدم که این نخستین یادداشت را به چه موضوعی اختصاص بدهم و البته پاسخ بسیار واضح بود: مشتری و رضایت مشتری.
مگر غیر از این است که هستی این شرکت ـ و البته هر شرکت خصوصی دیگر- و موجودیت این وب سایت اصولا وابسته به اقبال مشتریان عزیز به محصولات و خدمات ما بوده و خواهد بود؟
باری، در تمامی دوازده سالی که در خدمت مشتریان هوشمند و گرانقدر تدبیر بوده ایم -که زیر مجموعهای هستند از مرم شریف و بزرگوار ایران زمین- کوشیدهایم همه ساختارها و فرآیندهای سازمان خود را حول محور رضایت مشتری بنا کنیم و عزیزانی که افتخار ارائه خدمات به آنها را داشتهایم، گواهی خواهند داد که مشتریمداری نه شعار ما که باور ماست. البته بدیهی است که کارمان خالی از نقص نبوده و همواره از تذکرات، پیشنهادات و انتقادات مشتریان در راستای رفع نقص و ارتقای کیفیت محصولات و خدمات خود استقبال کردهایم.
از اینکه در شرایط دشوار اقتصادی، توانستهایم بدون کوچکترین حمایت دولتی، پایهگذار سازمانی موفق، پیشرو و متعهد به اخلاق انسانی و حرفهای بوده و یکی از پویاترین و خوشنامترین محصولات نرمافزاری را به جامعه انفورماتیک ایران معرفی کنیم، به خود میبالیم. لیکن از یاد نمیبریم که صاحبان این افتخار مشتریان گرانمایه تدبیر هستند؛ لذا به نمایندگی از جانب همه سهامداران، مدیران و کارکنان تدبیر، صمیمانهترین درودها، سپاسها و تبریکها را نثار کاربران محترم تدبیر میکنم.
پیروز و سرافراز باشید
بهزاد مقصودی
نوشته شده در تاریخ : 25 آبان 1389
چقدر می توانیم جهان را تغییر دهیم
در کتابهای دوران کودکی به من آموخته بودند که تنها دانشمندان، پادشاهان و یا پیامبران بوده اند که جهان را تغییر داده اند.
و بر این باور بودم که برای تغییر جهان باید کاری شگرف انجام داد.
برای واقعی کردن رویاهایم تلاش بسیار کردم. می خواستم آدم بزرگی شوم تا بتوانم جهان را تغییر دهم اما واقعیات زندگی به من آموخت که همه نمی توانند نخبه ای بزرگ یا قدر مردی شجاع شوند؛ اما همه می توانند تغییر ایجاد کنند و حالا به این باور رسیده ام که من هم با تمام ناتوانی هایم می توانم جهان را تغییر دهم هرچند این تغییر کوچک باشد.
هنگامی که به عنوان یک والد به فرزندانم می آموزم که قانون را رعایت کنند، جهان پیرامون من اندکی تغییر می کند.
هنگامی که به عنوان یک مربی آنچه را که می دانم بدون چشمداشت و بی دریغ در اختیار دانش آموزانم قرار می دهم، جهان پیرامون من اندکی تغییر می کند.
هنگامی که به عنوان یک پزشک بدون توجه به کمبود امکانات و نارسایی های مدیریتی بیمارستان ها، هرچه را که در توان دارم برای بیمارم به کار می بندم جهان پیرامون من اندکی تغییر می کند.,
هنگامی که با رفتارم به همکارم یاد می دهم که می توانم در عین رقابت با او، دست او را هم برای پیشرفت و کسب مهارتهای بیشتر بگیرم و با همکاری هم می توانیم سازمانی بهتر و در نتیجه جهانی بهتر داشته باشیم، جهان پیرامون من اندکی تغییر کرده است.
هنگامی که در مورد مسئولیتی که دارم می اندیشم تا با روشی بهینه تر آن را انجام دهم و تأثیر این تفکر را بر روی کار و همکارانم می بینم، در می یابم که جهان پیرامون من اندکی تغییر کرده است.
هنگامی که با رفتار دوستانه ام به همسایه ام می آموزم که رعایت حق او چقدر برای من کسب احترام می کند، جهان پیرامون من اندکی تغییر کرده است.
هنگامی که قدمی برای حفظ محیط زیست برمی دارم، جهان پیرامون من اندکی تغییر کرده است.
هنگامی در اوج کلافگی ترافیک سعی در رعایت قانون دارم جهان پیرامون من اندکی تغییر کرده است.
هنگامی که در صف های طویل و طاقت فرسا، از این فکر زهرآگین که “من کمتر از دیگران وقت دارم و بیشتر از دیگران عجله”، خود را خلاص کرده ام جهان پیرامون من اندکی تغییر کرده است.
هنگامی که بر خشم خود غلبه کرده ام و با کلمات آزاردهنده، طرف مقابل خودم را نرنجانده ام و اجازه نداده ام که عصبانیت و خشم، محبت بین ما را کم کند و محیطی آرام تر و زیباتر ساخته ام جهان پیرامون من اندکی تغییر کرده است.
و وقتی که این تغییرات کوچک با هم جمع می شود جهان واقعا تغییری بزرگ خواهد کرد.
زهرا باویان
نوشته شده در تاریخ : 28 شهریور 1390
هیچ یک از ما به اندازه ما هوشمند نیست
به دنیا آمده ایم تا کاری را انجام دهیم نه اینکه همه کارها را انجام دهیم.
امروزه حجم دانش بشری چنان گستره ای یافته که تخصص را تا حد زیادی الزامی نموده است. هر روز بیش از چهار هزار عنوان کتاب در جهان منتشر می شود و بیش از یک میلیون صفحه الکترونیکی به اینترنت افزوده میگردد. در چنین زمانه ای بسیار دور از ذهن است که بتوان حکمایی را تصور نمود که همزمان به چند شاخه از علوم تسلط داشته باشند.
بنابراین در مقطعی از تاریخ بشری ایستاده ایم که بیش از هر زمان دیگری عبارت همه چیز را همگان دانند مصداق یافته است.
کمی مایوس کننده بنظر میرسد ولی اگر با دقت به این قضیه نگاه کنیم می بینیم که جهان دائم در حال تغییر است و هر روز علوم جدید با شاخ و برگ فراوان گسترش پیدا می کنند و در چنین شرایطی شما حتی اگر در یک کشور کوچک یا در یک سازمان کوچک هم باشید، نمی توانید به تنهایی از عهده همه امور برآیید و یا بقولی علامه دهر باشید.
پس چاره چیست؟ تنها راه پیش روی بشر کار گروهی و تیمی است. شما هر چقدر هم که دانشمند و توانا باشید نمی توانید به تنهایی همه کارها را به انجام برسانید. امروزه برای انجام هر کار مهمی، باید یک تیم قوی تشکیل داده و با تقسیم کار مناسب، هر کس را با توجه به تخصص اش در جای مناسب خود قرار دهید و بازخورد مناسب را دریافت نمایید.
متاسفانه اغلب اوقات در سازمانهای ایرانی کار تیمی به فراموشی سپرده می شود و فرد محور بودن و تک روی جایگزین آن میگردد و این امر، برای هر سازمانی می تواند سم مهلکی باشد. تجربه نشان داده در کشور ما کار تیمی ارزش چندانی نداشته و تک روی در همه امور از سازمانهای تجاری گرفته تا تصمیم گیری های خانوادگی به وفور یافت می شود بطوریکه اگر کمی دقت کنیم می بینیم که حتی در ورزش نیز ما در رشته های انفرادی مثل کشتی و وزنه برداری موفق بوده ایم اما در ورزشهای گروهی مثل فوتبال سالهاست موفقیتی کسب نکرده ایم و قطعا این بدان معنی نیست که ما در این ورزشها استعدادهای بالقوه نداشته ایم. واقعیت این است که ما ایرانیها بطور فردی از هوش و استعداد خوبی برخوردار هستیم ولی وقتی داخل یک تیم قرار می گیریم نمی توانیم از همه ظرفیتهایمان استفاده کنیم.
شاید بخشی از این مشکل ریشه در فرهنگ ما داشته باشد ولی مطمئنا با تمرین کار گروهی و اعتقاد به این امر که هر یک از ما مشابه حلقه های یک زنجیر هستیم خواهیم توانست به این مشکل غلبه کنیم. یکی از کارهایی که در زمینه فرهنگ سازی کار تیمی میتوانیم انجام دهیم این است که کودکانمان را از خردسالی در تیم ها و گروههای مختلف قرار داده و بازیهای گروهی را به آنان توصیه نماییم تا با فرهنگ کار تیمی بزرگ شوند. بدون تردید وزارت آموزش و پرورش و دیگر نهادهای آموزشی و تربیتی، میتوانند نقش بسیار مهمی در این زمینه ایفا کنند.
مرتضی نیازی
نوشته شده در تاریخ : 19 شهریور 1390
فرهنگ قدرشناسی
آخرین بار که از همسر، فرزند یا والدین خود قدردانی کرده اید، کی بوده است؟ یا از دوست و همکار یا همسایه و خویشاوندتان؟ آخرین بار که مورد تقدیر واقع شده اید کی بوده است؟ چند بار برایتان پیش آمده که بخاطر محبت یا خدمتی که به کسی کرده اید، مورد ستایش قرار بگیرید؟ بنظر میرسد که آنچه که امروز در سطح جامعه شاهد آن هستیم، حاکی از شیوع نوعی فرهنگ طلبکاری است، بدین معنی که تصور رایج آن است که اگر کسی کار خوبی انجام داد، وظیفه اش را انجام داده است و نیازی به قدردانی از وی نیست، چرا که قطعا ظرفیتش را ندارد و تقدیر ما باعث میشود که دیگر کار خوبش را تکرار نکند. پس با طلبکاری به چشمهایش خیره میشویم و این احساس را به او القا میکنیم که شاید حتی وظیفه اش را هم بخوبی انجام نداده است.
آیا ریشه این رفتار در نوعی بی احترامی به انسان و ارزشهای انسانی نهفته نیست؟ ما ملتی هستیم با گنجینه ای از اسطوره های بزرگ. نکند که از اسطوره هایمان نیز مانند سایر منابع ملی و تاریخی خود، بد استفاده کرده ایم؟ به این معنی که به جای تلاش برای ایجاد آن صفات برجسته و خدایگونه در خویش، سعی کرده ایم که انسانهای عادی را بعلت نداشتن بسیاری از آن صفات در حد افسانه ای، مورد تحقیر قرار دهیم. نکند به این نتیجه رسیده ایم که ما انسانهای عادی همگی موجوداتی گناهکار و مقصر و بدهکار هستیم و هیچگاه ارزش ستایش و تجلیل نداریم؟
واضح است که این نوع نگرش به انسان و تحقیر وی در مقایسه با هر ایده آلی که مد نظرمان باشد، نمیتواند منجر به ایجاد جامعه ای مبتنی بر احترام به شهروندان بشود. این نوع نگرش، ما را از کار گروهی و تیمی دور کرده و به سمت خودکامگی و خودمحوری سوق میدهد. تاریخ بشر نشان داده که هر مکتب و تفکری که به تحقیر انسان پرداخته، خواه با مقایسه او با انسان برتر، یا با شهروند یک آرمانشهر تخیلی(مدینه فاضله)، معمولا به دام استبداد و خودکامگی افتاده است.
پس اگر خواهان جایگاهی مناسب در جامعه جهانی هستیم، اگر میخواهیم که فرزندانمان در محیطی انسانی رشد کنند و به کار و تحصیل بپردازند، اگر دوست داریم که دیگران قدر زحمات بی شائبه ما را بدانند و آن را انجام وظیفه بحساب نیاورند، بهتر است که از امروز نگاهمان را به انسان، و بویژه به انسانهای عادی، همانهایی که همواره دور و برمان هستند، تغییر بدهیم. بهتر است با دیدن کوچکترین نشانه محبت، صداقت و پشتکار، به ستایش آن بپردازیم و مطمئن باشیم که این کارمان نه تنها مانع تکرار خوبیها نمیشود، بلکه باعث افزایش آن خواهد شد.
بهزاد مقصودی
نوشته شده در تاریخ : 30 مرداد 1390
ده سال دوستی
امسال همزمان با سیزدهمین سال فعالیت شرکت پردازش موازی سامان، اتفاق بسیار مهمی افتاده و آن اینکه تعدادی از همکاران عزیزمان که جزو موسسین شرکت نبوده اند، وارد دهمین سال همکاری خود با شرکت شده اند. این امر برای هر شرکت نرم افزاری که مهمترین سرمایه آن، نیروهای انسانی و کارشناسانش هستند، حائز اهمیت است؛ و البته همگی بخوبی میدانیم که در فضای کسب و کار امروز، میانگین ماندگاری نیروها بسیار کمتر از این حرفهاست و به همین جهت ما در مجموعه تدبیر به خود می بالیم که از این بخت برخوردار بوده ایم که همواره با انسانهای نیک و نازنین همکار باشیم. دوستان ارجمندی که در همه شرایط، شرکت را از آن خود دانسته و با خوب و بد آن ساخته اند. عزیزانی که مرا، که مدیریت اجرایی شرکت را بعهده دارم، همچون برادر خود دوست داشته اند و در شادیهایم شاد بوده اند و در اندوههایم گریسته اند. یاورانی که عبور از بحرانها و دشواریها بدون آنها برایم میسر نمی بود.
اینک بعنوان یک مدیر، با تواناییها، اختیارات و محدودیتهایی که هر مدیر ایرانی در بخش خصوصی دارد، همواره این دغدغه را دارم که چگونه از محبتهای بزرگ این دوستان سپاسگزاری خواهم کرد.
آیا اصولا میتوان قدر اینهمه خوشبختی را به جای آورد؟ خوشبختی بودن و کار کردن در کنار انسانهایی که با دل و جان دوستشان میداری و دوستت میدارند، آنهم در دنیایی که دوستی و محبت خالصانه متاعی کمیاب شده است؛ در روزگاری که حقارتها و دلمشغولیهای زندگی، انسانها را از توجه به همدیگر، حتی به نزدیکانشان محروم کرده است.
باری باید تلاشم را بکنم. آزمون دشواری است. پرسش این است که آیا لیاقت این خوبیها را داشته ام. آیا توانسته ام یا خواهم توانست که لااقل گوشه ای کوچک از این محبتها را جبران کنم؟
فعلا، پیش از هر چیز، یک دهه همکاری پر افتخار را به عزیزانی که نامشان را خواهم آورد، صمیمانه تبریک میگویم و برایشان آرزوی موفقیت و شادکامی دارم. عزیزانی که همواره موفقیت تدبیر را موفقیت خود دانسته اند و هر گامی که برداشته اند در راستای تعالی و پیشرفت این شرکت بوده است:
خانم ناهید قرداشخانی – شروع همکاری از فروردین ماه 1380
خانم سپیده مقصودی – شروع همکاری از مهر ماه 1380
آقای سپهر منصوری – شروع همکاری از مهر ماه 1380
آقای مجید میرزایی – شروع همکاری از بهمن ماه 1380
آقای علی اکبر احمدی – شروع همکاری از بهمن ماه 1380
دوستان گرامی، که یک چهارم زندگیم را در کنار شما سپری کرده ام، واقعا خسته نباشید و امیدوارم که روزهای بهتر و درخشانتری را در جوار هم و در مجموعه گرانقدر تدبیر داشته باشیم.
بهزاد مقصودی
نوشته شده در تاریخ : 9 مرداد 1
فاجعه انسانی در سومالی
از چند روز پیش در خبرها میخوانیم و میشنویم که خشکسالی و قحطی جان بیش از سه میلیون نفر را در سومالی تهدید میکند. سازمان ملل از تمامی کشورها درخواست کمک کرده و قحطی سومالی را یکی از ناگوارترین فجایع بشری توصیف کرده است. مردم گرسنه در جستجوی غذا از مرزهای اتیوپی و کنیا میگذرند و به آن کشورها پناه میبرند. این در حالی است که حدود هشت میلیون نفر دیگر در این سه کشور، برای تامین غذای خود نیازمند کمکهای بین المللی هستند. گویی مشکلات فقر و جنگ داخلی برای این مردم کافی نبود که اینک باید با خشکسالی بی سابقه در شصت سال اخیر نیز دست و پنجه نرم کنند.
جستجویی در اینترنت، تصاویر کودکان گرسنه و دامهای تلف شده در اثر خشکسالی را نشانمان میدهد. ولی آیا واقعا این خبرها، تاثیری هم روی ما دارد؟ آیا تکانمان میدهد؟ یا اینکه همچون اکثریت ساکنان این سیاره، دچار نوعی کرختی و بیحسی شده ایم و شنیدن اخبار فاجعه آمیز بخشی از زندگی روزمره مان شده است؟
معمولا با شنیدن اینگونه خبرها صدایی در درونمان به ما میگوید: “از دست تو که کاری ساخته نیست. خیلی زرنگ باشی بتوانی امور خود و خانواده ات را اداره کنی.” و بدین ترتیب، بار مسئولیت را از دوش خودمان برمیداریم و وجدانمان را آسوده میسازیم. ولی اگر اندکی اهل دقت و تامل باشیم، نگاه کودک گرسنه آفریقایی رهایمان نخواهد کرد. قطعا یکایک ما در پدید آوردن جهانی که در آن در هر دقیقه چندین کودک خردسال و انسان بیگناه از گرسنگی و جنگ و بیماری تلف میشوند، سهیم هستیم و به اندازه سهم خود مسئول و مقصریم.
وقتی در چشمان آن کودک آفریقایی که استخوانهایش بیرون زده و آب گل آلود مینوشد نگاه میکنم، از اینکه در رفاه و آسایش زندگی میکنم، آب و غذای سالم در اختیار دارم و سقفی و سرپناهی دارم که زیر آن از گزند آفتاب و باد و باران در امانم، احساس شرمساری میکنم. ولی آیا این احساس برای نجات جهان کافی است؟
بهزاد مقصودی
نوشته شده در تاریخ : 1 مرداد 1390


